تاريخ : دو شنبه 15 مهر 1392برچسب:داستان واقعی, | 22:36 | نویسنده : علی شریفی و صادق عبدالهی
امروز زنگ آخر دفاعی داشتیم. کلاس اونقدر خشک بود که فقط 2 نفر بیدار بودن. تو همین حین که معلم درمورد دفاع مقدس صحبت می کرد، یک پرسید:« آقا ببخشید کی جلوی کودتای.....(اسمشو یادم نیست) رو گرفت؟» منم که از بس اعصابم خورد بود گفتم:«مدرسان شریف» کلاس رفت هوا.هیچی دیگه بعدش معلم منو اینداخت بیرون و منم با فراخی دل، چون از خدام بود رفتم تو حیاط وایسادم والیبال. خیلی کیف داد.
نظرات شما عزیزان:
faghat mitpnam begam kh kh kh kh kh kh
پاسخ:خخخخخخخخخخخخ
پاسخ:خخخخخخخخخخخخ